ایلیا جونم ایلیا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ایلیا هدیه ای به مامان وبابا

یه عید متفاوت

امسال ووسط  تعطیلات عید اثباب کشی داشتیم.البته هنوز هم تموم نشده.خییییییلی سعی میکنم که تو درگیر این مسئله نشی ولی مجبورم گاهی تنهات بذارم.یعنی بذارمت پیش عزیز.ایشالا زودتر تموم بشه تا دوباره دیگه جز تو کاری نداشته باشم الهی قربون چشمای معصومت.اگه توی این مدت بهت سخت میگذره شرمنده ام عزیزدلم.   اینم بازیهای پسرم توی گیر ودار اثباب کشی... رفتی جای لباسشویی وایسادی ...
31 ارديبهشت 1393

داماد کوچولو

ایلیا در شب جشن عقد عمه مریمش.که البته شب تولد بابا هم بود.22/2/1393 انقدر اون شب شیطونی کردی که نگو.توی محضر هم کلی اتیش سوزوندی موش کوچولو من.یا به سفره عقد دست میزدی یا میرفتی پیش عمه وصداش میکردی.فدای شیطونیهات خوشگلم. ...
31 ارديبهشت 1393

درددل مامان با پسرش

روزا خیلی زودمیگذرن........ توهر روز بزرگتر میشی ومن هر روز به پیری نزدیکتر میشم........ شبها وقتی میخوابی خیلی بهت فکر میکنم ایلیا جونم........ به اینکه چقققققققققققققققدر زود میگذره......... به اینکه چقققققققققدر دوستدارم.......... به این حس زیبای مادرانه........ به این مسئولیت سنگین وشیرین........ انگار همین دیروز بود تازه به دنیا اومدی خیییلی شعاریه ولی واقعا زود میگذره پسرم. چقدر خوبه که یه روز اینارو میخونی انگار واقعا بزرگ شدی وروبه روم نشستی  ودارم باهات حرف میزنم هرروز که میگذره شیرینتر میشی...... عزیزتر میشی. تو که الان خوابی عزیزم ولی مامان خواست باپسرش درددل کنه.دیگه وقتی که اینو میخونی که بیدا...
25 ارديبهشت 1393

ایلیا نجارباشی

یاشاسین آذربایجان غیور این لوزا خلی سلم شولوغه کابینتای خونمونو وص میکنم دیگه وقت شیل خولدنم ندارم این لوله چشمونم که هیچی بلد نیس نی دونم بابام این لوله چشمونو از کجا پدا کده گابمون زایید پسر لوله کشیم باید بکنم ...
23 ارديبهشت 1393

ایلیا جون وخونه جدید

سلام شیرمرد من.بعداز یه غیبت تقریبا طولانی اومدم.خلاصه این اثاث کشی تموم شد شماهم راحت شدی.یه کم بهت سخت گذشت ولی بالاخره تموم شد.ایلیا من حسابی اینجارو دوست داره.صبحانه وناهارتو کنار پنجره در جوار جوجو ونی نی وماشین و...میخوری کلی هم ذوق میکنی عزیزم. عزیزم تازه یادگرفتی به مورچه میگی "م" به نون میگی "ن".هروقت هم میریم پارک میگی "تاب تاب".انقد خوردنی شدی که نگو.این خونه دیگه فعلا کاری با کابینتها نداری فقط کفشهارو از توی جاکفشی در میاری تا میگم دست نزن سریع میذاری سرجاشون مرد کوچولوی دوستداشتنی من دوستدارم پسرکم ...
15 ارديبهشت 1393
1